های آدمها من فرشته ای دارم که دستها و پاهای کوچک خوردنی اش سکون را تاب نمی آورند. هنوز با رسم دنیایمان آشنا نیست که یادش دهیم اگر وول بخورد عکسهایش تار می شوند پس می سازیم با خاطرات مصور تار این روزها این همه تکاپو نقل من را سیندرلای کوچک بانمکی کرده که به ندرت می شود در هر دوپایش جوراب و کفش دید. چسب خوب سراغ ندارید آی آدمها؟ مامان امسال تازه فهمید متولد شدن یعنی این که در بهشتی غوطه ور شوی به نام "نگاه پارلا" و این متبرک کرد روز تولدم را باقلوای ما خوب و به درستی درک کرده است که روزگار مسخره ای...